اتل متل...
اتل متل... به نام او...اتل متل یه قصه... اینجا یکی نشسته...اینجا یکی بریده.... اینجا یکی خمیده....اتل متل یه مادر..... دلش قد یه باور گرفته بود بهونه....باور این که شاید عزیزشو نبینه.............اتل متل اون مادر نشسته بود پشت در ........کی رفته بود اون عزیز؟ آب مگه پشتش نریخت؟پس چرا اون برنگشت دلش کجا مونده پس...اتل متل یه خاک ریز... یه بیابون پر از مین.......اتل متل یه عزیز نشسته بود رو زمین.....کمیل می خوند یا قران .... معلوم نبود ... حال و هواش عجیب بود....آخه میگفتش سید....خمپاره ، تیر، گلوله بچه ها وقت تمومه....عقب نشینی فرار بوی شهادت میاد....اما عزیز کردمون.... نشسته بود بیخیال.... عینه خیالش نبود...سید میگفت حاجی جون اینجا نشستی چیکار؟شما برید من هستم اینجا نگهبون می خواد.......میزننت حاجی جون دلت شهادت می خواد؟حاجی میگفت اون که لیاقت می خواد....اما حالا رفقا افتادن روی خاک....گناه دارن بخدا...شما برید من هستم بچه هارو بیارم....اما حاجی....................... برنگشت.... جنازشم برنگشت...اتل متل اون مادر چشاش سفید شد به در....عزیزشو بیارید............ اگه ندارید نشون.........حداقل بیدار شید... پا رو خونش نذارید....حاجی رفت که مادراتون یه وقت نشن چش به راتون....اتل متل جوونا .................... حالا میرن عشق وحال.........ادرس میشه: بیخیال....غیرتا شده حراج............... افتخارا شد کوچیک .......انقد که رسید... به گفتن ok و excuse meیه سر بزن قبرستون......... قبرای بی نام و نشون.........دلت میگیره بخدا...... شرمنده میشی از اونا.....انقد نگو بیخیال.... ما کجا اونا کجا...........حالا عصر جدیده کی حال داره بمیره....حالا میرن پدیده، جبهه کجاس؟ غریبه!!اتل متل........ بیخیال......قافیه هام شد تمام...........اما هنوزم دلم دلش میخواد بخونه.......بهونه ای بگیره.... اما میترسم بگید.......حال داری؟ کی می خونه؟ ................ |